تهران- ایرنا- تا این اواخر و تا دیروز جهان علم و تکنولوژی، جهانی کامل و بی‌نیاز از همه‌ چیز انگاشته می‌شد زیرا تصور می‌کردند که علم می‌تواند هرچه که لازم باشد فراهم آورد. فیلسوفان و صاحب ‌نظران از آغاز تاریخ تجدد همواره نگران اخلاق بودند اما دانشمندان و سیاستمداران تقریبا خاطرشان آسوده بود که با علم و تکنولوژی حقیقت و قدرت را در اختیار دارند و در سایه این دو هرچه بخواهند، انجام می‌دهند. [علم، تکنولوژی و اخلاق] روزنامه تعادل در شماره دوشنبه در یادداشتی به قلم رضا داوری اردکانی، نوشت: نگرانی اهل تفکر و فیلسوفان اکنون به حوزه علم و سیاست نیز سرایت کرده است. نمی‌گویم فقط فیلسوفان نگران اخلاق بوده‌اند و مردم به آن اعتنا نداشته‌اند. مردم و دانشمندان همواره به رفتار اخلاقی پایبند بوده‌اند اما اینکه اخلاق چیست و چه وضعی دارد و از کجا می‌آید، مساله فیلسوفان است و بشر وقتی به آن نیاز پیدا می‌کند مثل ماهی است که از آب بیرون افتاده باشد و آب می‌جوید. جهان علم و تکنولوژی در همان زمان که در اندیشه اخلاق نبود، اخلاق خاص خود را داشت. این جهان حتی پیش از جهان‌های دیگر خود را اخلاقی می‌دانست. جهان متجدد ‌باید بشر را بر جهان مستولی کند و اختیار گیتی را به دست او بسپارد و حقوق طبیعی او را از گذشته و تاریخ بازستاند. این راهی در ظاهر درخشان و بسیار دشوار بود که پیش پای آدمی قرار می‌گرفت پس می‌بایست جرات پیدا کند و عقل خود را بیابد و به‌کار برد و اختیار کار جهان و زندگی را به دست گیرد. اروپا از قرن هیجدهم در این راه قرار گرفت. راهنمای این راه نیز اصل پیشرفت بود: پیشرفت در علم و تکنیک و در اخلاق و عمل. پیمودن این راه در ابتدا آسان می‌نمود ولی به تدریج مشکل‌ها پدیدار شد. در نیمه قرن نوزدهم، مارکس بیگانه گشتگی (Alienation) بشر را عنوان کرد و مناسبات جهان بورژوازی را مانع تحقق رویای بهشت تکنیک دانست. رمانتیک‌ها هم آینده تمدن جدید را تاریک دیدند و فروید کتاب «ناراحتی در تمدن» را نوشت و... در قرن نوزدهم در اروپا و مخصوصاً در آلمان تصویری اعجاب آور از فرهنگ یونانی ساخته بودند که فرهنگ جدید اروپا در قیاس با آن بی‌مقدار می‌نمود. این خود نوعی تشکیک در اصل پیشرفت بود اما نیچه گرچه یونانیان و مثلا توسیدید را ستایش می‌کرد اما تعلیمات سقراط و افلاطون را سر فصل تاریخ ضعف و انحطاط می‌دانست و می‌گفت اخلاق یونانی- مسیحی پناهگاهی است که ضعیفان در آن می‌توانند به زندگی ادامه دهند ولی او و هیچکس دیگر تاکنون نگفته است که بشر به اخلاق نیاز ندارد. شاید بی‌اخلاق بودن (و البته نه بد اخلاق بودن) در زندگی آدمی امکان نداشته باشد. برای بی‌اخلاق بودن یا باید از حد و مرتبه انسانی گذشت یا به مرتبه حیوانی محض سقوط کرد. نیچه هم می‌دانست که جهان علم و تکنولوژی از اخلاق بی‌نیاز نیست اما او تشخیص داده بود که علم و تکنولوژی قادر به اسطوره زدایی از جهان نیست و تاریخ 200سال آینده را تاریخ نیست انگاری (نیهیلیسم) خوانده بود. اکنون که بیش از صد سال از مرگ نیچه گذشته است، بی‌ارزش شدن ارزش‌ها بهتر و آسان‌تر درک می‌شود گویی زخمی در جان‌ها به وجود آمده است که باید مرهمی برای آن پیدا کرد. اینکه این مرهم را از کجا باید آورد یا چگونه باید آن را ساخت و اثرش چیست، مطلب دیگری است. کسانی مثل فروید فکر می‌کردند بشر به دردی دچار شده است که از درون وجود او را می‌تراشد و می‌خورد و از میان می‌برد و این درد با مسکن‌ها درمان نمی‌شود ولی وقتی دردی در تمدن پدید می‌آید اولا دست روی دست نمی‌توان گذاشت. ثانیا چه بسا که از همانجا که درد پدید آمده است، درمان هم فراهم شود. اینکه در مجامع دانشمندان و سیاستمداران نیاز به اخلاق احساس می‌شود، یک نشانه خوب است. در ابتدای تاریخ تجدد سودا این بوده است که بشر با علم و تکنولوژی، عالم یگانه و متعادلی را بنیاد خواهد کرد. اکنون آشکار شده است که میان راه علم و تکنولوژی از یکسو و رویای بهشت زمینی از سوی دیگر بسیار فاصله افتاده و سختی‌ها و ناملایمات و جنگ‌ها و خشونت‌ها در همه جا گسترده شده است. آیا نسبت میان انسان و علم و تکنولوژی باید دگرگون شود و نسبت تازه‌یی می‌تواند پدید آید؟ پدید آمدن نسبت جدید بدون وساطت اخلاق میسر نمی‌شود ولی آیا اخلاق در جهان کنونی واجد و صاحب چنان قدرتی است که بتواند در باب نسبت میان انسان و تکنیک حکم کند و مگر مرکز قدرت کنونی بشر در علم و تکنولوژی نیست؟ اگر این قدرت بخواهد در مورد انسان حکم کند، حکم به غلبه تکنیک خواهد کرد. البته می‌توان امیدوار بود که نیروی اخلاقی بزرگی پدید آید و آدمی را از ورطه خطری که هر روز وسعت و عمق بیشتر می‌یابد و به او نزدیک‌تر می‌شود، برهاند اما این نیروی اخلاقی مسلما با تکرار الفاظ و عبارات مشهور اخلاقی پدید نمی‌آید. شاید همدمی و همزبانی با آموزگاران اخلاق نشانه پدید آمدن چنین نیرویی باشد اما بدترین سودا اینست که بخواهیم با تکرار بعضی دستور العمل‌های مشهور دردهای مزمن تاریخی و جانسوز را درمان کنیم. جهان کنونی را مشتی بی‌اخلاق از راه بدر نبرده‌اند. اندیشه و رفتار هیچ گروهی از مردمان را نیز باعث و مسبب خرابی‌های جهان و مفاسد و بدی‌های آن نمی‌توان دانست. اگر چرخ جهان چنانکه می‌خواهیم نمی‌گردد، بد نیست که آن را روغنکاری کنند. این روغنکاری شاید گردش چرخ را روان‌تر کند اما آن را به وضعی که ما می‌خواهیم بر نمی‌گرداند. در اینکه جهان کنونی به اخلاق نیاز دارد، تردید نیست ولی اخلاق را در کجا بجوییم؟ جهان علم و تکنولوژی با هر قاعده و قانونی نمی‌گردد و هر نظمی را بخود نمی‌پذیرد و به این جهت نمی‌توان قاعده و قانونی از بیرون آورد و بر آن حاکم کرد و مگر نه اینست که جهان علم و تکنیک داعیه این را داشته است که از نظم و قانون و اخلاق بیگانه و بی‌نیاز است و خود همه اینها را تکفل می‌کند پس وقتی می‌گوییم جهان کنونی به اخلاق نیاز دارد، این اخلاق را از کجا بجوییم؟ فیلسوفان که جهان مدرن را بنیان گذاشته‌اند همواره در جست‌وجوی اخلاق بوده‌اند. هنوز هم اخلاق گمشده آنانست. حتی وقتی می‌گویند این ضعف و تباهی است که نقاب بصورت زده و به دروغ خود را اخلاق خوانده است، نمی‌توانند از اخلاق چشم بپوشند. این را می‌گویم که به تکرار حرف‌های مشهور و درس‌های بزرگان دین و اخلاق که در جای خود اهمیت بسیار دارند، دل خوش نکنیم و متوجه باشیم که اخلاقی شدن جهان را سهل نباید گرفت. منبع:روزنامه تعادل،1395،10،13 **گروه اطلاع رسانی**9117**9131**انتشار دهنده: شهربانو جمعه انتهای پیام /*